تو گلی من خارم به خدا دوستت دارم.وقتی هستی شادم کن .وقتی نیستم یادم کن.قلب تو قلب من است .جدایی تو مرگ منه؟

 

 گر توانی از محبت حلقه در گوشم کنی حیف باشد که مرا چون شمع خاموشم کنی :من که از یاد تمام اشنایان رفته ام :وای بر من تو هم روزی فراموشم کنی 

 

 نوشتم (دوستت دارم پرانتز را نبستم:بگذار این حقیقت تا ابد جریان یابد.........

 

 

 

 

 

باز باران گونه ام را تازه کرد

اشک و خون در سینه ام شیرازه کرد

دیده ام تر شد ، نگاهم سرد شد

عاطفه از دست هایم طرد شد

غم به اعماق وجودم راه یافت

بر وجودم تار و پود آه بافت

ای نگاهت گرم چون آوای رود

چشم هایت نغمه نغز سرود

آنچنان یادت درونم موج زد

کز دلم اندوه سر تا اوج زد

آه ای خورشید رنگین غروب

از نگاهم روح باران را بروب

کاش خورشیدی بجوشد در نفس

تا نبینم اشک و آه هیچکس .

 

 


آنقدر با آتش دل ساختم تا سوختم

 

 

بی تو ای یار آرام جان یا ساختم یا سوختم

 

 

سرد مهری بین که کس بر آتشم آبی نزد

 

 

گرچه همون برق از گرمی سراپا سوختم

 

 

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع

 

 

لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

 

 

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب

 

 

سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم

 

 

سوختم از آتش دل در میان موج اشک

 

 

شور بختی بین که در آغوش دریا سوختم

 

 

شمع و گل هم هر کدام از شعله ای در آتشند

در میان پاکبازان ، من نه تنها سوختم

جان پاک من ، " رهی " خورشید عالم تاب بود

رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم .

 

 

 

از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم

یادگار تو چه شبها چه سحر ها دارم

با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم

گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم

تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی

تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی

گرچه ای عشق ! شکایت ز تو چندان دارم

که به عمری نتوانم همه را بشمارم

گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم

گرچه ز آن زلف ، گره ها زده ای در کارم

باز هم گرم از این آتش جانسوز توأم

سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توأم

باز اگر بوی مئی هست ز میخانه توست

باز اگر آب حیاتی است ز پیمانه ی توست

باز اگر راحت جانی بود افسانه ی توست

باز هم عقل کسی راست که دیوانه ی توست

شکوه بیجاست مرا کشتی و جانم دادی

آنچه از بخت طمع داشتم آنم دادی

من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه ی تو

عاقلان بیهوده خندند به دیوانه ی تو

نقد جان گرچه بود قسمت پیمانه ی تو

آه از آن ، که نشد مست ز میخانه ی تو

کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق !

آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق !

 

زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد پس با تمام سکوتم دوستت دارم

دیشب با بارون مسابقه دادم .اون بارید ومن گریه کردم .باهاش از تو حرف زدم اونم دلتنگ خورشید شده بود ومن دلتنگ تو....

در زندگی یاد گرفتم دوست شوم.بخندم.ببخشم.اما یاد نگرفتم فراموش کنم..

همیشه نگاهی را باور کن.که وقتی از ان دور شدی در انتظارت بماند

 

 

 

 

 کاش میشد عشق را تفسیر کرد  

 

 

 

خواب چشمان تورا تعبیر کرد

 

 

 

کاش میشد همچو گلها شاد بود

 

 

 

سادگی رابا تو عالم گیر کرد

 

 

 

کاش میشد در حریم سینه ها

 

عشق را با وسعتش تکثیر کرد